عاشقانه ها
 


مهناز و منوچهر در سال ۱۳۶۰


چشم فرو ميبندم

و در تاريخ خويش كندوكاو ميكنم.

نام تو در هر صحفه آن تكرار میشود

سايه نگاه تو بر لحظه هاي آن سنگيني ميكند

و برق چشمانت گوشه هاي تاریك آن را روشن،

تصوير تو بر همه تصويرها غلبه ميكند


تاريخ من بي تو

دفتر سپيدي بيش نيست

كه برگهابش شناورند در زمان

بي هيچ مقصد ومقصودي.


تاريخ واقعي من از لحظه اي شروع مبشود

كه من از قله تكتازي به دشت قلب تو فرود آمدم

كوهگردی به پايان مي رسد

و تكتازي و ماجراجويي به بن بست.


در طول اين سي سال پیوند عاشقانه،

شك گه گاهي سركي بر درگاهمان زده است.

و اما هر بار نهيبي ما را هوشيار كرده كه:

باور كنيد باور كنيد!

از شك بپرهيزيد و بر ترديد چشم فرو بنديد!

عشق را باور كنيد!

خوشبختي را باور كنيد!


و من با تمام وجود باور دارم ترا،

خويش را و عشق آبديده مان را،

كه رد كردهر تند پيچ و دره اي را با سربلندی

وهر گودالي را در این راه ناهموار ، با پرشي بلند.

چه شمشيرهاي كه بر چهره اين عشق كشيده نشد

و چه مخالفتها و نامراديها كه نديد.

زخمهاي دشمن و دوست نادان،

بر پيكر اين عسق التیام يافت به محبت و ناز.


اينك اين عشق بر قله غرور خویش تكيه كرده است.

و پیوند عاشقانه سي ساله أش راپاس مي دارد.

اين عشق سنگري است.

كه مي توان به آن تكيه داد و با دنياي تلخ تنهايي جنگيد.

با هر دد و دشمن خونخواری جنگید.

و معشوق این عشق خدایي است

که می توان به هنگام هر شکست و نامرادی به دامانش پناه برد


2011-6-7.




آتش بر جانم کشید-

آنگاه که پنجه در پنجه ام،

حلقه کردی - به ابد.

و من کوهى از آتش شدم،

که سودای نابودی کهنه دنیا را به سر داشت.

در پرتو زربافت گیسوان تو، گرم شدن.

و در سایه تن تو- آرامیدن،

احساسى گزنده و مطبوع - سراسر وجودم را از اشتیاق زندگى پر مى کند.

رگانم از داغى انرژی هستى، گُر مى گیرد.

دستانم را بر خاک پاهایت - آلوده مى کنم،

تا شریک گناه کبیره ات شوم.

هنگامیکه آغوش، بر زمین مى گشایى،

و میل بلعیدنِ زمین و ماه و ستاره -

تنت را گداخته تر مى کند


2011-01-08






شيطنتهاي من و خنده هاي تو

ناباوري من و باور عميق تو

ماجراجويي من و آرامش تو

عاشق شدن من و اغوش باز تو


قصه عشق من و تو

ساده بود

اينگونه ساده

عشق عشق عشق و عشق

به همين سادگي

به سادگی تو.

۲۰۱۱/۰۶/۰۶




بهانه ها را برای زندگی،

یکی یکی بی اعتبار می کردم

لذت مرگ برایم با ارزشتر بود

تا زندگی در دنیایی که عشق به انسان خریداری نداشت

جستجوگر مرگ بودم که آرام بگیرم

اما تو آمدی با لبخندی بر لب و موجی به چشم

تو آمدی تا مرا با زندگی آشتی دهی

تو آمدی تا دلیلی باشی برای زنده ماندن

برای تلاش، برای مبارزه، برای فردایی بهتر

و من دوباره متولد شدم


۲۰۱۱/۰۴/۰۶



و من تو را در لابلاي كوچه هاي بيگناهي پيدا ميكنم

در كوله بارت جز معصوميت چيزي

يافت نمي شد


عشق تو روح مرا به تسخير خود درميآورد

و من در مقابل عشق دريايي تو

سلاح بر زمين ميگذارم


مهربانيت مرا چو موم نرم مي كند

و صخره هاي ماجراجويهاي من به فتح لبخند تو در ميآيند

2012-06-15





بيشك من تنها عاشق در دنيا نسيتم

اما نيك ميداتم كه عاشقترينم

عاشق تو و دنياي تو

آرزوها و رؤياهاي تو

شيطنت و خنده هاي تو

گپ زدن و نگاه تو

بودن و رفتن با تو،

و‌ آرامیدن در كنار تو.

۲۰۱۲/۰۱/۰۲